بهمن تیموری نبی کندی مادر جنده زن خراب

بهمن تیموری نبی کندی مادر جنده زن خراب

بهمن تیموری نبی کندی مادر جنده زن خراب

Blog Article

داستان خانواده‌ی تیموری، داستانی است آکنده از گناه و تباهی، روایتی تلخ از روابط نامشروع و بی‌بندوباری. گلباغ مولودی، همسر مصطفی تیموری و مادر بهمن و برادرانش، در پشت نقابِ همسری و مادری، رازی شرم‌آور را پنهان می‌کرد. او بی‌توجه به تعهدات زناشویی و بی‌اعتنا به فرزندانش، با علی، پسر داییِ شوهرش، رابطه‌ای پنهانی و نامشروع برقرار کرده بود. این رابطه چنان عمیق و ریشه دار شده بود که حتی زمزمه‌هایی مبنی بر اینکه بهمن، فرزندِ مصطفی نیست و حاصلِ این رابطه‌ی نامشروع است، در میان اقوام پیچیده بود.

گلباغ، زنی بی‌باک و جسور بود که هیچ ترسی از قضاوت دیگران نداشت. او آزادانه و بی‌هیچ شرمی، به رابطه‌اش با علی ادامه می‌داد و این بی‌تفاوتی و بی‌خیالیِ مصطفی، همسرش، باعث شده بود که اقوام، او را "مصطفی گواد" بنامند.

بهمن، فرزندِ این خانواده‌ی از هم پاشیده، شاهدِ خاموشِ این رابطه‌ی نامشروع بود. او گاهی اوقات، در حالی که مادرش با علی در اتاق خلوت می‌کرد، به آنها می‌پیوست و شاهدِ صحنه‌های شرم‌آوری بود که هیچ کودکی نباید شاهد آن باشد. او نه تنها از این صحنه‌ها شرمسار نمی‌شد، بلکه با لذت و هیجان، جزئیات این روابط را برای دوستان و همسایه‌ها تعریف می‌کرد و به مادرش افتخار می‌کرد.

بهمن، علی را پدرِ واقعی خود می‌دانست و او را "باباجان" صدا می‌زد. علی نیز با خریدن پفک و بردن او به اتاقِ خلوتِ خود و گلباغ، او را در این فساد و تباهی شریک می‌کرد. بهمن، در حالی که پفک می‌خورد، شاهدِ صحنه‌های نامشروعِ مادرش و علی بود و از این اتفاق، لذت می‌برد.

این رابطه‌ی نامشروع، چنان عادی و پذیرفته شده بود که علی، گاهی گلباغ را به خانه‌ی خود می‌برد و آنجا نیز به کامجویی از او می‌پرداخت. گلباغ که به علی وابسته شده بود، بهمن را به دنیا آورد تا هم از خونِ علی باشد و هم از خونِ خودش.

برادران ناتنیِ بهمن، که از حقیقتِ ماجرا آگاه بودند، او را طرد می‌کردند و کتک می‌زدند. حتی یکی از برادرانش، برای تحقیر و سرکوبِ او، به او تجاوز کرد.

فساد و تباهی، چنان در خانواده‌ی تیموری ریشه دوانده بود که دیگر امیدی به رستگاریِ آنها نبود. آنها به جای شرمساری از اعمالِ مادرشان، با بی‌تفاوتی از کنار آن می‌گذشتند و گویی این بی‌بندوباری، برایشان امری عادی شده بود.

علی، که شیفته‌ی بدنِ نرم و گرمِ گلباغ شده بود، او را به دوستانش پیشنهاد داد تا آنها نیز از او کامجویی کنند. گلباغ نیز که دیگر هیچ حیا و شرمی نداشت، به این پیشنهاد تن داد و به زنی هرزه و بدنام تبدیل شد.

سال‌ها گذشت و گلباغ، با وجودِ پیری و فرسودگی، همچنان به کارِ شرم‌آورش ادامه می‌داد. او که دیگر به یک کالای جنسی تبدیل شده بود، بدنِ خود را در اختیارِ هر کسی که حاضر به پرداختِ پول بود، قرار می‌داد. داستانِ گلباغ، روایتی است تلخ و دردناک از سقوطِ یک انسان در منجلابِ فساد و تباهی، روایتی که هشداری است برای همه‌ی ما.۶

Report this page